از بلای چشم مستت العیاذ


العیاذ از هر چه هستت العیاذ

تن ز گل نازکتر و دل همچو سنگ


چون توان رستن ز دستت العیاذ

یک نظر کردم برویت شدنشان


از نگاهی روی حسنت العیاذ

شب همه شب نالم از دست غمت


هیچ پروای منستت العیاذ

نالهٔ من ز آسمانها در گذشت


هیچ میگوئی چه استت العیاذ

تا بشادی در برویم بستهٔ


از گشادت همچو بستت العیاذ

فیض صد توبه گر از عشقت رهد


باز می افتد بشستت العیاذ